سه نقطه...

می‌دانی! آخر با "سه نقطه" شروع شد...

سه نقطه...

می‌دانی! آخر با "سه نقطه" شروع شد...

سه نقطه...

برای نگفتن و نشنیدن و ندیدن خیلی کارها می‌شود کرد، امّا من بهتر از ... نیافتم!
...های درد
...های اشک
و ...های سکوت

پیام های کوتاه
  • ۲۸ تیر ۹۲ , ۱۵:۴۶
    آه
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

جشن تولد ٢٠ سالگى که تمام شد و همه که رفتند پى زندگى شان

شب که شد...

یهو غم عالم ریخت به دلم

نمى دانم چرا احساس کردم که جوانى دیگر آخرهایش است!

نمى دانم چرا احساس کردم در سرپایینى ترسناکى افتادم...


Tavalood


خلاصه که بعد از آن "جشن تولد" به صورت عجیبی برایم دلهره آور است...

و خلاصه‌تر اینکه ٢٥ سالگی را هم تمام کردیم...

و اینکه اوّل اردیبهشت‌ها خیلی تند تند می‌آیند :(



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۷
مبارز
هول میزنیم که بزرگ بشویم که خوشحال‌تر و موفق‌تر باشیم ؟!
نه
هول میزنیم که خودمان را برابر درد ها قرار بدهیم ...

ما بزرگ می‌شویم و بزرگترها پیر ؛ و این اولین درد است
ما بزرگ می‌شویم و غم‌ها بزرگ‌تر ، مشکلات سخت‌تر
ما بزرگ می‌شویم و عشق کسی می‌شویم و کسی ‌عشق ما می‌شود ، اما هعی دل غافل...

ما بزرگ می‌شویم که بفهمیم
که بفهمیم تنهایی یعنی چه
درد یعنی چه
رفتن یعنی چه
تمام شدن یعنی چه

ما بزرگ نمی‌شویم که غافل‌تر بشویم
که کر و کور بشویم
که مشغول جمع کردن سنگ‌ها و خارهای برهوت بشویم

ما بزرگ ‌می‌شویم که متوجه بشیم که "هی یارو! دارد می‌رسد!! خودت را به نفهمی نزن، فرار نکن که فراری در کار نیست!!!
بایست وسط برهوت، محکم باش، طوفان‌ها می‌آیند و می‌روند ولی قد خم نکن تا زمانش برسد
تا زمان اینکه طوفان تو هم از راه برسد و با خودش ببردت..."



پی‌نوشت یک: "طوفان" عزیز! با من راه بیا، با ماها راه بیا، ما در برهوتمان خیلی سستی کردیم اما ، فقط ، ...
پی نوشت دو:
چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۰۴:۱۳
مبارز