باز هم درد...
جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۴ ق.ظ
گفتم: چی شد؟! شما که خوب بودید با هم! آخه بعد از 5 سال؟!!! چطور ؟!!!
گفت: ...
گفت: همیشه همین بوده، همیشه...
دلش پر درد بود.
گفت: مگه همیشه غیر از این بوده که خدا تا لب مرز رسونده و بعدم ضدِ حال زده به ما ؟!
گفتم: ...
دلم پر درد شد.
خیلی حرفهای دیگر هم زدیم و شنیدیم ولی...
خدایــا میخواهم یک چیزی امشب بگویم؛ که ما (یعنی دقیقاً ما ، یعنی همین جمع از آدمهایی که دور و اطراف من هستند) دلمان قدر یک گنجشک است، ما آنقدر بزرگ نیستیم که این چیزها رو بفهمیم و سر از تقدیر و قسمت در بیاوریم، حتی آنقدر ظرفیت نداریم که اشارات و خیر و صلاح سرمان بشود. ما همین هستیم
همین
شما که خودت بهتر میدانی که همه ما با "یک دم از خیال من ، نمیروی ای غزال من" یک دل سیر گریه میکنیم!
با ما نرمتر تــا کن...
خیلی نرمتـــر .
پ.ن: خدایا! ممنونم، خیلی ممنونم. دادههایت را شکر و ندادههایت را هم شکر...
گفت: ...
گفت: همیشه همین بوده، همیشه...
دلش پر درد بود.
گفت: مگه همیشه غیر از این بوده که خدا تا لب مرز رسونده و بعدم ضدِ حال زده به ما ؟!
گفتم: ...
دلم پر درد شد.
خیلی حرفهای دیگر هم زدیم و شنیدیم ولی...
خدایــا میخواهم یک چیزی امشب بگویم؛ که ما (یعنی دقیقاً ما ، یعنی همین جمع از آدمهایی که دور و اطراف من هستند) دلمان قدر یک گنجشک است، ما آنقدر بزرگ نیستیم که این چیزها رو بفهمیم و سر از تقدیر و قسمت در بیاوریم، حتی آنقدر ظرفیت نداریم که اشارات و خیر و صلاح سرمان بشود. ما همین هستیم
همین
شما که خودت بهتر میدانی که همه ما با "یک دم از خیال من ، نمیروی ای غزال من" یک دل سیر گریه میکنیم!
با ما نرمتر تــا کن...
خیلی نرمتـــر .
پ.ن: خدایا! ممنونم، خیلی ممنونم. دادههایت را شکر و ندادههایت را هم شکر...
۹۲/۰۳/۲۴