غافله عمر یـــا مرثیه ای برای تولد
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ
جشن تولد ٢٠ سالگى که تمام شد و همه که رفتند پى زندگى شان
شب که شد...
یهو غم عالم ریخت به دلم
نمى دانم چرا احساس کردم که جوانى دیگر آخرهایش است!
نمى دانم چرا احساس کردم در سرپایینى ترسناکى افتادم...
خلاصه که بعد از آن "جشن تولد" به صورت عجیبی برایم دلهره آور است...
و خلاصهتر اینکه ٢٥ سالگی را هم تمام کردیم...
و اینکه اوّل اردیبهشتها خیلی تند تند میآیند :(